قوله: و لسلیْمان الریح غدوها شهْر... الایة سلیمان (ع) اسبان نیکوى بى عیب داشت مرغان بى پر، چون آن قصه فوت نماز بیفتاد تیغ برکشید و گردن اسبان مىبرید، گفتند: اکنون که بترک اسبان بگفتى ما باد مرکب تو کردیم من کان لله کان الله له، هر که بترک نظر خود بگوید نظر الله بدلش پیوندد، هیچ کس نبود که بترک چیزى بگفت از بهر خدا که نه عوضى به از انش بدادند. مصطفى (ص) جعفر را بغزو فرستاد و امارت جیش بوى داد لواى اسلام در دست وى بود کفار حمله آوردند و یک دستش بینداختند، لوا بدیگر دست گرفت، یک زخم دیگر برو آوردند و دیگر دستش بینداختند و بعد از آن هفتاد و اند زخم داشت شهید از دنیا بیرون شد، او را بخواب دیدند که: ما فعل الله بک؟ گفت: عوضنى الله من الیدین جناحین اطیر بهما فى الجنة حیث أشاء مع جبرئیل و میکائیل.
أسماء بنت عمیس گفت: رسول خدا ایستاده بود ناگاه گفت: و علیکم السلام، گفتم: على من ترد السلام یا رسول الله جواب سلام که میدهى؟ و کس را بر تو نمىبینم که سلام میکند. گفت: آنک جعفر بن ابى طالب مر مع جبرئیل و میکائیل.
اى جعفر دست بدادى اینک پر جزاى تو، اى سلیمان اسبان بدادى اینک باد در بر و بحر حمال تو. اى محب صادق اگر بحکم ریاضت دیده فدا کردى و جسم نثار اینک لطف ما دیده تو و فضل ما سمع تو و کرم ما چراغ و شمع تو فاذا احببته کنت له سمعا یسمع بى و بصرا یبصر بى و یدا تبطش بى.
اول مرد گوینده شود پس داننده شود پس رونده شود پس پرنده شود. اى مسکین هرگز ترا آرزوى آن نبود که روزى مرغ دلت از قفس ادبار نفس خلاص یابد و بر هواى رضاى حق پرواز کند، بجلال قدر بار خدا که جز نواخت اتیته هرولة استقبال تو نکند.
چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى
قفس بشکن چو طاووسان یکى بر پر برین بالا
قفس قالب است و امانت جان مرغ پر او عشق، پرواز او ارادت افق او غیب منزل او درد، هر گه که مرغ امانت ازین قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند کروبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند تا از برق این جمال دیدههاى ایشان نسوزد.
فلما قضیْنا علیْه الْموْت مرگ دو قسم است: مرگ ظاهر و مرگ باطن، مرگ ظاهر هر کسى را معلوم است و دوست و دشمن را راه بدانست و خاص و عام درو یکسانست کل نفْس ذائقة الْموْت عبارت از انست. اما مرگ باطن آنست که مرد در خود از خود بى خود مرده گردد تا از حق در حق با حق زنده شود، همانست که آن جوانمرد گفت:
بمیر اى دوست پیش از مرگ اگر مى زندگى خواهى
که ادریس از چنین مردن بهشتى گشت پیش از ما
زندگى بحقیقت آن زندگیست که فتوح ایمانى دهد نه آن که روح حیوانى نهد، ابو الحسن خرقانى گفت: بیست سال است تا کفن ما از آسمان بیاوردهاند و عجب آنست که با خلقم بصورت زندگان میدارد و در حضرت خود کفن در ما پوشیده.
مندیش از ان حدیث و در پوش کفن
مردانه دو دست خویش آن گاه بزن
در سهر بگو که یا تو باشى یا من
شوریده بود کار ولایت بدو تن
اى جوانمرد! یک قطره منى که از باطن مرد بظاهر آید جنابت ظاهر ثابت میکند لکن بآب طهور آن جنابت ظاهر برخیزد، صعب آنست که اگر یک ذره منى خود بینى در باطن تو ساکن شود جنابتیت رسد که بهمه دریاهاى عالم زائل نگردد.
دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
برین درگاه خود بینى را روى نیست و خود نگارى را قدر نیست جز عجز و نیاز و فقر و فاقت بردن هیچ روى نیست، فرزندان یعقوب (ع) بنزدیک یوسف (ع) فقر و فاقت بردند و گفتند: و جئْنا ببضاعة مزْجاة لا جرم یوسف نقاب از جمال برداشت و بزبان کرم پیش آمد که: لا تثْریب علیْکم الْیوْم. تو همین کن اى خراب عمر مفلس روزگار سحرگاهى که بساط نزول بیفکند و دست کرم فرو گشاید مفلس وار و عاجزوار از در وى باز شو با دلى پردرد و جانى پر حسرت چشمى پر آب و جگرى پر آتش بگو:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم
پیر طریقت گفت: الهى! بقدر تو نادانم و سزا ترا ناتوانم در بیچارگى خود سرگردانم و روز بروز بر زیانم چون منى چون بود چنانم و از نگرستن در تاریکى بفغانم که بر هیچ چیز هست ما ندانند ندانم چشم بروزى دارم که تومانى و من نمانم، چون من کیست گر آن روز به بینم ور به بینم بجان فداى آنم. اگر یوسف را آن کرم هست که چون برادران بعجز و فقر پیش وى باز شدند ایشان را گفت: لا تثْریب علیْکم الْیوْم، اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین سزاوارتر که چون بندگان بعجز و نیاز در و زارند گوید: لا خوْف علیْکم الْیوْم و لا أنْتمْ تحْزنون.
لقدْ کان لسبإ فی مسْکنهمْ آیة جنتان عنْ یمین و شمال... الایة کانوا فى رغد من العیش و سلامة من الحال فامروا بالصبر على العافیة و الشکر على النعمة فاعرضوا عن الوفاق فضیعوا الشکر و کفروا النعمة فبدلوا و بدل لهم الحال و غیروا فتغیرت علیهم الایام، و انشدوا فى معناه:
ما زلت اختال فى وصال
حتى امنت الزمان مکره
صال على الصدود حتى
لم یبق مما شهدت ذره
آسان کاریست بر بلا و شدت صبر کردن مرد مردانه آنست که بر نعمت و عافیت صبر کند حق آن بشناسد شکر آن بگزارد، از تنعم و هواى باطل بپرهیزد و توان و داشت آن از حق بیند نه از خود و روزگار عافیت و نعمت در طاعت الله بسر برد و از طاغیان و باغیان و بطر گرفتگان در نعمت حذر کند که رب العزة در حق ایشان میفرماید: فأما منْ طغى، و آثر الْحیاة الدنْیا، فإن الْجحیم هی الْمأْوى.
روى عن بعض الصحابة انه قال: بلینا بفتنته الضراء فصبرنا و بلینا بفتنته السراء فلم نصبر.
و قال بعضهم: یصبر على البلاء کل مومن و لا یصبر على العافیة الا الصدیق.